مدتی از من می گذرد!

ساخت وبلاگ
من در میان لایتناهی جان تو در جستجوی پنجرۀ کوچکی هستم برای آرامش! همینقدر که فانوسی روشن کنم بزرگ، آتشی بیفروزم برای قصه هایی که تو برایم می گویی!همین چند داستان و حکایت برای معنا بخشیدن به لحظه های من کفایت می کند؛ مرا دریاب. قصه ای بگو از خاتونی در ابتدای پاییز! از مردی که در غبار آمد! قصه ای بگو از بابایی که آب داد، مردی که درباران آمد و پسری که فداکار بود! من پای همۀ قصه های تو خواب بچگی ها را دوباره می بینم! مدتی از من می گذرد!...ادامه مطلب
ما را در سایت مدتی از من می گذرد! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : evarist بازدید : 34 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 18:19

داستان من و ریاضی به نظرم چند سرفصل بزرگ داشته است، یعنی هر وقت با خودم فکر کرده ام که چرا من و ریاضی، و هر وقت کسی از من پرسیده چرا تو و ریاضی، جواب من شامل این چند داستان ثابت بوده است. من همیشه ریاضی را دوست داشتم! از اینکه با مسئله های ریاضی کلنجار بروم و البته کمی بعدتر فهمیدم که با خیلی مسئله های دیگر هم می توانم ریاضیوار برخورد کنم لذت می بردم. برایم جذاب بود که چند فرمول زیبا می توانند این همه حقایق و واقعیت ها را توضیح دهد! (حواسم هست واقعیت و حقیقت متفاوت اند). من شیفتۀ فیزیک هم بودم و این هم برای من جذابیت صدچندانی بر ریاضی می افزود.کودکی من با تصویر دانشمندانی پر شده است که لابه لای برگ های کتاب ها با من حرف می زدند؛ بوی ویژۀ کاغذ را همیشه دوست داشته و دارم. حس و حال قفسه های چوبی کتاب ها، چسبیده به هم در فضاهای فشرده ای که احساس عجیبی از امنیت و آرامش خیال برای من به ارمغان می آورد در کودکی من رسوخ کرده است. هنوز هم در این فضاها که هستم نیمی از من در کودکی مانده است و من نظاره گر سفر در زمان می شوم.در این بین فیزیکدان ها وریاضیدان ها جایگاه فوق العاده ای داشتند، و تلاش من برای فهم حرف هایشان، و درک نگاهشان به طبیعت از پر رنگ ترین خاطراه های زندگی من بوده و البته که همچنان هم هست. من شیفتۀ مفهوم زیبایی فرمول های ریاضی وفیزیک از دیدگاه ریاضیدانان وفیزیکدانان شدم و در زندگی همیشه به دنبال چنان سطحی از زیبایی بودم، هستم و خواهم بود.یکی دیگر از فصل های بزرگ ریاضی من، پرویز شهریاری بود. پرویز شهریاری و کتاب ها و مقاله هایش، تالیف یا ترجمه فرقی نداشت، معلم دقیق و سختگیری بود که بیش از هر کسی به من اوج دقت ریاضی و ارزش استدلال ها را آموخت. من همیشه شیفتۀ قدرت بیان و ق مدتی از من می گذرد!...ادامه مطلب
ما را در سایت مدتی از من می گذرد! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : evarist بازدید : 69 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 0:38

جایی باش که تو را میخواهند. برای کسانی وقت صرف کن که سپاسگزار تو هستند. برای آنهایی باش که متوجه وجودت هستند. در غیر این صورت چیزی بدست نمی آوری. فقط از عمر می کاهی و بر محنت می افزایی.

مدتی از من می گذرد!...
ما را در سایت مدتی از من می گذرد! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : evarist بازدید : 71 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 0:38

برای با هم بودن بهانه زیاد است، برای با هم نبودن هم بهانه زیاد است! داستانِ بهانه ها نیست، داستانِ خودت است! حوادث روزگار تو را در می نوردد بی آنکه حق انتخابی داشته باشی، نمی توانی انتخاب کنی امروز هوای دلت ابری باشد یا آفتابی، طوفانی باشد یا آرام! در بهترین حالت حق انتخاب تو در اندازه ی برداشتن چتری است یا ماندن زیر سایبان کوچکی، یا ماندن در ماشین، و اینها همه تاجایی جوابگو هست که سیل نیاید، سرعت باد از اندازه ای بیشتر نشود و کلی اما و اگر دیگر!به نظرم دلمان باید خوش باشد به دلخوشی های کوچکی وسط سیل حوادث، مثل جزیره ای پرت در خواب اقیانوس!دلخوشی های کوچک هم مشکلات خودشان را دارند، اول اینکه کوچک اند! دقایقی بر حباب زمان جاری اند و بعدش هیچ!!! تا دلخوشی کوچک بعدی که از کجای ذهنمان در اوج نا امیدی برمی خیزد و دوباره هیچ!!! و این چرخۀ ناامیدی است که امیدوارانه از دل ناامیدی جاری است! جاری است! جاری است! فقط جاری است بی آنکه شفا بخش باشد!مشکل بعدی دلخوشی های کوچک این است که فقط دلخوشی اند! ذهنی اند! حتی خیلی وقت ها وجود خارجی هم ندارند! هیچ بهبودی حاصل نمی کنند، چیزی را بهتر نکرده اند، فقط احساسی در ذهن خسته اند و بس! همین و بس! بی وجود!مشکل بعدی دلخوشی های کوچک این است که دل اصلا جای آرزو نیست! شکم ربطی به آرزو نداره! همش زیر سر مغزه! ولی خب شناختن مغز سخته! اینه که دلخوش یه چیز بی ربطی به نام دل شدیم و این شد که دلخوش شدیم!آه! مدتی از من می گذرد!...ادامه مطلب
ما را در سایت مدتی از من می گذرد! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : evarist بازدید : 69 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 0:38

فراتر از مرزهای شکست، فراتر از احساسات خسته، دشتی است گسترده از امید. راهی برای سنت های شکست خورده در آن نیست. آنجا آزادی در درستان قفس زندان نیست. آدم هایش آدم نمی کشند.

مدتی از من می گذرد!...
ما را در سایت مدتی از من می گذرد! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : evarist بازدید : 72 تاريخ : چهارشنبه 10 اسفند 1401 ساعت: 16:34

از آن نیمۀ خودم که باید پرواز می کرد و پایبند نیمۀ دیگر شد و در گل ماند معذرت خواهی می کنم. از همۀ آنچه قرار بود باشم و نشدم معذرت می خواهم. از همۀ روزهای خوشی که قرار بود مرا در آغوش بگیرند معذرت می خواهم. به من خیانت شد و من زمین خوردم! توسط آدمهایی که فکر می کردند خیلی می فهمند به من خیانت شد و من برای همیشه در قعر فلاکت ماندم. من را به بازی گرفتند و من هیچ چاره ای نداشتم جز زندگی سادۀ پستی که هیچ بویی از بهشت برینی در آن دیده نمی شود.من معذرت می خواهم از آن نیمۀ بزرگی که در گیرودار این جهان لعنتی و کثیف برای همیشه نابود شد. من بازنده ی بازی ای شدم که هرگز طالب آن نبودم، من فقط می خواستم یک بار زندگی کنم! خدا به من نگفت که من مهره ای در بازی عده ای دیگر هستم. مهره ای بی ارزش که فقط برای پر کردن صحنۀ آنها هستم و بس! فقط می توانم بگویم لعنت به شما و کردارتان مدتی از من می گذرد!...ادامه مطلب
ما را در سایت مدتی از من می گذرد! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : evarist بازدید : 76 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 13:26

انسان اندیشمند راهی دراز در تاریخ سپری کرد اما یک ژن در این میان همچنان او را رها نکرد! ژن جهالت که باعث شده امروز هم شاهد انسان های جاهل باشیم! انسان های نفهمی که در برابر فهمیدن مقاومت می کنند و به عصر حجر تعلق دارند! 

مدتی از من می گذرد!...
ما را در سایت مدتی از من می گذرد! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : evarist بازدید : 105 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 16:12

برای فردا مقداری فکر همراهم دارم که اصلا به مذاقم خوش نمی آیند! هزینه های جاری و متورم کشوری که ادای اژدها در می آورد و منی که مرده ام و ادای زنده ها را در می آورم. از این فکر ها مقداری را درون کیسه ی زباله ریخته ام و فردا صبح اول وقت در سطل آشغال سر کوچه می ریزم! کنار تکه هایی از شخصیت خورد شده ای که دیگر از کار افتاده و دور ریخته ام. به همین ترتیب هر روز مقداری دور ریز دارم. اینطوری در سن 50 سالگی چیزی از من باقی نمانده به جز سایه ای از آدمی شکسته، خالی از امید، تهی از شادی! عجیب است که احساس می کنم در 50 سالگی خودم سطل زباله ای شده ام برای رویاهای زندگی خودم. لعنت به این زندگی  مدتی از من می گذرد!...ادامه مطلب
ما را در سایت مدتی از من می گذرد! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : evarist بازدید : 93 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 16:12

دردهایی که این روزها بر پیکر مردم وارد می شود خارج از شماره است. زندگی از همیشه نامهربانانه تر شده است. امیدها کم رنگ شده اند و آسمانی برای پرواز دیده نمی شود.

مدتی از من می گذرد!...
ما را در سایت مدتی از من می گذرد! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : evarist بازدید : 100 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 16:12


به امید زنده دل شو
که به روز زندگانی
دل زنده گر نداری
ره زندگی ندانی

امیدوارم از اون دسته آدمایی باشید که به فهمیدن،بیشتر از دانستن اهمیت میدن.زندگی نیازمند نگرش های جدیده و این نگرش های جدید نمی تونن توسط کپی برداری به سرانجامی برسن.

از همراهی شما ممنونم.

موفق باشید.
اللهم عجل لولیک الفرج

مدتی از من می گذرد!...
ما را در سایت مدتی از من می گذرد! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : evarist بازدید : 113 تاريخ : چهارشنبه 22 بهمن 1399 ساعت: 22:59